خیلی تنهام


خداوندا

خداوندا......

خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است


 

غيرتو

love

چوشمع

در وفای عشق تو مشهورم

                                    شب نشین کوچه و خیابانم

روز و شب خوابم نمی آید به چشم

                                    همچنان در آتش مهر تو می سوزم چو شمع

در میان آب و آتش همچنان سرگرم توام

                                    این دل زار و نزار اشک بارانم چو شمع

روز چو شب است

                                   خورشید بختم فقط در غروب نشسته

دریای دلم ساحل ندارد

                                   مهتاب دلم دیگر ستاره ای ندارد

تو اگر شانه به آن زلف پریشان نزنی

                                   ز چه رو شیشه دل می شکنی؟

يادت مياد


 

eshgh

گذشتم

از تو گذشتم ، تا به عشق برسم
از عشق نگذشتم ، تا به قلبت برسم
تو را در میان آغوش خویش فشردم تا به احساسم برسم
از احساس خود گذشتم ، تا احساس تو را حس کنم
اشکهایم را فدای نگاه زیبایت کردم تا به اوج آرامش برسم
از آرامشم گذشتم ،تا تو را آرام کنم
تو را آرام کردم و خودم را پریشان
از پریشانی خود گذشتم تا تو را آزار ندهم
گفتم فدای تو و عشق پاکت
عشقم را فدایت کردم تا باور کنی
از باور خود گذشتم و به تو ایمان آوردم
به تو ایمان آوردم و تو مرا درک نکردی
گفتم دوستت دارم ، تا باور کنی که به عشق تو زنده ام
از جان خود گذشتم تا باور کنی خیلی دوستت دارم
باور نکردی و دلم شکست ، شکست اما تو صدای فریاد دلم را نشنیدی
از دل شکسته ام گذشتم و باز در حسرت باور تو نشستم
و اینبار از خودم گذشتم تا به تو برسم

مرادریاب میمیرم

عشق

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

عشق، سرطان دوست داشتن است. عشق، عقد دائمی ما با غربت است. عشق، شماره تلفنی است كه سالها بدنبال آن می گردیم. عشق، آمپول ب كمپلكس معرفت است. عشق، اتوبانی است كه تا ته ابدیت می رود. عشق، آسانسور حیات بشر است. وای بحال كسی كه توی این آسانسور گیر كند. عشق، قند متافیزیكی است كه در دل آدم آب می شود. عشق، شب نامزدی ما با جدایی است. عشق، نردبانی است كه ما را از خود بالا می كشد. عشق، همان فعل انفعالی است كه در برابر گل سرخ به ما دست می دهد. عشق، عزرائیل زیبایی است كه رسید، جسم ما رامی گیرد و قبض روح راامضا می كند. عشق، اولین آهی است كه در آیینه كشیده ایم. عشق، اولین حقوق ما از باجه معرفت است. عشق،خرید وفروش پایاپای عاشق و معشوق است. عشق، لك لكی است كه روی درخت خاطرات ما لانه كرده دارد. عشق، مقصد نیست، بلكه مركبی است برای رسیدن به مقصد. عشق، تنها مهمانی است كه بدون دعوت وارد میشود،كافیست درخانه قلب را بازبگذارید. عشق، یك لحظه آرامش است و هزار لحظه گرفتاری. عشق، بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد. عشق، صدای فاصله ها، فاصله هایی كه غرق ابهامند. عشق، تنها دردی است كه بیماربدنبال علاج نیست، زیرا درد عشق برایش مطلوبتراز سلامتی است.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

چه کنم

عشق یعنی...

 عشق يعني يك شقايق غرق خون

 عشق يعني زاهد اما بت پرست

 عشق يعني همچو من شيدا شدن

 عشق يعني همچو يوسف قعر چاه

 عشق يعني بيستون كندن بدست

 عشق يعني آب بر آذر زدن

 عشق يعني چون محمد پا به راه

 عشق يعني عالمي راز و نياز

 عشق يعني با پرستو پرزدن

 عشق يعني رسم دل بر هم زدن

 عشق يعني يك تيمم يك نماز

 عشق يعني سر به دار آويختن

 عشق يعني اشك حسرت ريختن

گناهم چیست؟

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

یادگرفتم

به تو نرسیدم، اما خیلی چیزارو یاد گرفتم...

 

یاد گرفتم به خاطر کسی که دوستش دارم باید دروغ بگم.

 

یاد گرفتم هیچکس ارزش شکوندن غرورم رو نداره.

یاد گرفتم توی زندگی برای اون که بفهمم چقدر دوستم داره هر روز به یه بهانه ای دلشو بشکونم.

یاد گرفتم گریه ی هیچکس رو باور نکنم.

یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم.

یاد گرفتم دم از عاشقی بزنم ولی اما از کجا بگم از کی بگم...

می خوام همین جا دلمو بشکونم خوردش کنم تا دیگه عاشق نشه.

تا دیگه کسی رو دوست نداشته باشه.

توی این زمونه کسی نباید احساس تورو بدونه وگرنه اون تورو می شکونه.

می خوام بشم همون آدم قبل کسی که از سنگ بود و دو رو برش دیواری از سکوت و بی تفاوتی...

می خوام تنها باشم...

مجنون

چه می شد

افسار دلم دست خدا بود چنین شد!!!

ای وای اگر دست خودم بود چه می شد؟؟؟

مقصود دلم مهر و وفا بود چنین گشت!!!

مقصود دلم جور و جفا بود چه می شد؟؟؟

آهای زمین

عشق

 عشق یعنی....!

مادر گفت عشق یعنی فرزند...
پدر گفت عشق یعنی همسر...
دخترک گفت عشق یعنی عروسک
معلم گفت عشق یعنی بچه ها
خسرو گفت عشق یعنی شیرین
شیرین گفت عشق یعنی خسرو

اما فرهاد هیچ نگفت. فرهاد نگاهش را به آسمان برد, باچشمانی بارانی. میخواست فریاد بزند اما سکوت کرد!‌
میخواست شکایت کند اما نکرد
سرش را پایین آورد و رفت!
هر چند که باران نمی گذاشت جلوی پایش را ببیند! ولی او نایستاد. سکوت کرد و فقط رفت. چون میدانست او نباید بماند.
و عـــــــشـــــــق معنا شد...

قلبم

انتظار

گفتمش بی تو چه می بایدکردعکس رخساره ی ماهش راداد گفتمش همدم شبهایم کو تاری اززلف سیاهش راداد وقت رفتن همه رامیبوسید به من ازدورنگاهش راداد یادگاری به همه دادوبه من انتظارسرراهش راداد   

تورومیخوام

بار خدایا

تو را سپاس بی حد و مرز که

تمام هستی ام را غرقه کرده ای در عشق یار

و شب و روزم را در محبت او بی قرار

و جانم را از مهر او سرشار

مهربانا

می دانی که گاه چنان در آتش هجران می سوزم

که اشک پهنای صورتم را می پوشاند

و غبار فراق همه سرزمین هستی را سیاه می کند

و دلم ضجه های خاموش می زند

ولی زبانم همچنان شکر تو را گوید

و می ستایمت بر مهری که در دلم جای داده ای

بار خدایا

او تمام زندگی من است

پایداری عشق را از تو طلب می نمایم

و از تو می خواهم که

تا آخرین نفس جانم را رهین عشق قرار دهی

تا یک لحظه را بدون یاد او نباشم

نمی بخشمت

عاشقم کرد

خدایا عاشقم کرد و کنارمن نمیمونه

 

داره دل میکنه میره بهم میگه پشیمونه

 

خدا عاشقم کرد و حالا از بودنم سیره

 

دله بی رحم اون حالا یه جای دیگه ای گیره

 

خودش با من نمیمونه میگه قسمت ما اینه

 

میذاره گردن تقدیر گناهش رو نمیبینه

 

چه ساله نحسیه امسال چه روزای بدی دارم

 

آهای تقویم پر پاییز ازت بیزار بیزارم

 

تنهام

سوختم

گریه کن

گریــــه کن عزیزم اما نـه فـقــط واســـه خــــودت

واسـه اینـــکه نمیـــشه دیــــگه بیــــام تــــولـــد ت

گریـــه کـــن جـــداییـــها مـا رو رهــــا نمیــکـنــن

آدمــــا انــــگار بــرای مــا دعــــا نـمــی کــنـــــن

گریــــه کـن حـالا حـالا بایـد از هم جـــدا باشیــــم

بشــینیـــــم منتـــظــر معـجـــزه ی خــدا بـاشـیــــم

گریـــه کــن منــم دارم مثـــل تــو گریــه میــکنــم

بــه خــــدای آسمـــونــامــــون گلایـــه مــی کنـــم

گریــــه کـن واســه شــبایی که بـــدونٍ هم بودیـــم

تـنـــهایـی بــــرای ســـنگینــی غصه کـــم بودیـــم

گریــه کن سبک میشـی روزای خوب یــادت میـاد

گــرچـه تــو تقــویمامـون نیستـن اون روزا زیـــاد

گریــه کــن برای قولـی کــه بــهــش عمــل نـــشد

واســه مشــکلاتـی که ، بودش و هسـت و حل نشد

گریـــه کـن بـرای رویـایی که قسمـــت نـمی شـــه

یه شبــــم ســـَر خدا واســــه ما خلــــوت نــمی شه

گریه کن بـرای خوابـــــا که فقط یه خواب بـــودن

واســــه آرزوهامون کــــه همشون حبـــــاب بودن

گریــه کن واسه خوشی هایـــــی که نازل نمی شن

واســه اون دیـوونــــه ها که دیگه عاقل نـــمی شن

گریه کن چون اون روزامون دیگه تکرار نمی شه

دلامــون به سادگــی حـاضر بــه اقــرار نــمی شه

گریــه کن بـــذار تمــــام عقــده هات شســته بشــه

حــق داره آدم یه وقـــــتا از خودش خستـــه بشـــه

گریـــه کن واسه همه واســه خودت ، بــــرای من

توی بـــارونـــــی تـــرین ثـانیــــه حرفاتــو بـــزن

گریه کن تا آینه شـــه بــاز اون چشــــای روشنـت

واســـه مونـــدن لازمه ، فــــدای گریــــه کردنــت

غمم زیاده

بخاطرتو

به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو

کوچه تنهایی

بس که دیوار دلم کوتاه است . هرکه از کوچه ی تنهایی من می گذرد ، به هوای هوسی هم که شده . سرکی می کشدو می گذرد …


رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زده ای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت

کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت

رسم زندگی

رسم زندگی این است روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی،به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی ،چرا غمگینی ؟ این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان...

چراامروز