میدانم

مي دانم که مرا

از ياد خواهي برد ولي هيچگاه يادت را از باغ ذهنم نخواهم چيد

مي دانم که مرا

با کوله بار غم در کوچه هاي پر از دلواپسي رها ميکني ولي من

تا هميشه همچون خار ، در کنار تو گل خواهم ماند

مي دانم که

در سکوت دلنشين شبت ، فانوس تنهاي ات نبودم ولي

از درون شعله مي کشيدم

مي دانم که

سايه ام نامهربانتر از هميشه بود ولي هميشه در کوچه هاي

دلتنگي ات مرهم زخم هاي کهنه ات بود

ولی تو هیچ وقت ..................... تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

یادچشمات

دوستت دارم

شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد


بیدار باش


من با سبدی پر از بوسه می آیم



و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت می کارم


تا بدانی ای خوبم دوستت دارم...

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

میگویم

می گویم

شاید این شعر فرو سوخته از شمع شبم

شاید این نامه که بر باد نوشتم بر دوست

بر تن باد بماند و به دستش برسد نیمه شبی

شاید این درد مدام به سرانجام برسد

شاید این رنج همیشه به سحر هم نرسد

و تن خونی و رنجور و پر از تاول من

ره خود یابد و از حادثه بیرون بشود نیمه شبی

شاید این خانه ی بی رونق رویاهایم

شاید این کلبه ی تاریک و خموش

از سر معجزه ای آئینه باران بشود نیمه شبی

به دلم می گویم

مدتی هست دعا می خوانم

مدتی هست نگاهم به تماشای خداست

مدتی هست نگاهم به خداوندی اوست

نغمه ی اشک مرا گوش خدا می شنود

شاید این قفل دروغین که به بغضم زده ام

با سره نیشتر خاطره ای باز شود

شاید این گریه ی آرام ٬ فغانی بشود نیمه شبی

مرغ جانم هوس رنگ پریدن دارد

و من بنده ی رویای زمین

قفسی جنس قناعت بر او ساخته ام

به دلم می گویم ٬ قفسم کم رمق است

شاید این دخمه ی بی پنجره در هم شکند

شاید این عمر قفس گونه به پایان برسد نیمه شبی

به دلم می گویم ٬ به دلم می گویم

و دلم می گوید: همه این ها وعده است

همه اینها سخنانی است که من می دانم

از برای غم هر روزه ی من میگویی ٬ پر از شاید و ای کاش و اگر

پر نا باوری اند

به دلم می گویم

عازم یک سفرم ٬ سفری دور به جایی نزدیک

سفری از خود من تا به خودم

شاید این بار سفر ٬ چاره ی کارم بشود

شاید این وعده ی بیهوده به جایی برسد نیمه شبی...

خیلی

صبرکن

صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو

 

یا دل ازدیدن تو سیر شود بعد برو

 

ای کبوتر به کجا ؟ قدر دگر صبر بکن

 

آسمان پای پرت پیر شود بعد برو

 

نازنینم تو اگر گریه کنی بغض منم می شکند

 

خنده کن عشق زمین گیر شود بعد برو

 

یک نفر حسرت لبخند تو را می دارد

 

صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو

 

خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد

 

باش ای نازنین خواب تو تعبیر شود بعد برو ...


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

Click to view full size image 

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

تو

به تو اندیشیدن


سکوت من است

عزیز‌ترین، طولانی‌ترین و طوفانی‌ترین سکوت

تو در درونم هستی همیشه

همچون قلب نادیده‌ام

همچون قلبی که به درد می‌آورد

همچون زخمی که زندگی می‌بخش

آنچنان خسته ام که وقتی تشنه ام

با چشم های بسته فنجان را کج میکنم

و آب می نوشم

آخر اگر چشم بگشایم

فنجانی آنجا نیست

خسته تر از آنم که راه بیفتم

تا برای خود چای آماده سازم

انچنان بیدارم

که می بوسمت

و نوازشت میکنم

و سخنانت را می شنوم

و پس هر جرعه

با تو سخن می گویم

و بیدار تر از آنم

که چشم بگشایم

و بخواهم تو را ببینم

وببینم که تو نیستی

در کنارم...

کاش میدانستی

کاش میشد

 
کـــاش میشـد که فـرامـوشـت کرد



کــاش میشـد که تــو را دوســت نــداشت



کــاش میشـد که بـه انــدازۀ یـک چشـم زدن



آتـش عشـق تــو را از جــان شســت



کـــاش یک لحظه به جایم بودی



تا بفهمی که چــه زجــری دارم



تا ببینی که همـــه هستــیِ من



در بـرم نیست ولــی..... بیدارم



من به یادَش همـــۀ ثانیه ها می بارم

***

**

*

کــــاش یــک لحظـــه زمـان برمیگـشـت



تــا دگــر بــار اسـیــرت نشــوم



کـــاش....



کـــــــاش.....



کـــــــــــاش......



وای بر من که نه یک بار چو صد بار زمان بر گردد



بر سر عشق تو من خواهم ماند



در ره عشق تو جـان خواهم داد

***

کـــاش میشـد که فـرامـوشـت کرد...



کـــــــــــاش......

یادم هستی

بیا

به دیدارم بیا هر شب

در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند

دلم تنگ است.

بیا ای روشن ای روشنتر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها

دلم تنگ است.

بیا بنگر چه غمگین و غریبانه

در این ایوان سرپوشیده وین تالاب مالامال

دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی ها

و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی .

.... شب افتاده است و من تنها و تاریکم .

و در ایوان من دیریست

در خوابند


پرستوها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی

بیا ای مهربان با من !

بیا ای یاد مهتابی !

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

جدایی

نشد

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد

که تورفتی ودلم ثانیه ای بند نشد

لب تومیوه ممنوع ولی لبهایم

هرچه ازطعم لب سرخ تودل کند نشد

باچراغی همه شب گشتم  گشتم درشهر

هیچ کس,هیچ کس مثل تومانند نشد

هرکسی دردل من جای خودش  را دارد

جانشین تودر این دل خدا نیز نشد

خواستند بگویند ازتو شبی شاعرها

عاقبت باقلم شرم نوشتند نشد

گفتی

    گفتی که به احترام دل باران باش
                          باران شدم و به روی گل باریدم
                         

                           گفتی که ببوس روی نیلوفر را
                         از عشق تو گونه های او بوسیدم


                         گفتی که ستاره شو دلی روشن کن

                          من هم چو گل ستاره ها تابیدم


                        گفتی که برای باغ دل پیچک باش

                         بر یاسمن نگاه تو پیچیدم


                         گفتی که برای لحظه ای دریا شو

                          دریا شدم وتو را به ساحل دیدم


                     گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش

                          مجنون شدم و ز دوریت نالیدم


                      گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز

                           گل دادم و با ترنمت روییدم


                       گفتی که بیا و از وفایت بگذر

                       از لهجه ی بی وفاییت رنجیدم


                        گفتم که بهانه ات برایم کافیست

                        معنای لطیف عشق را فهمیدم

کجابودی؟

شب تاریک

راه دوریست و پایی خسته...

تیرکی هست و چراغی مرده...

میکنم تنها از جاده عبور دور ماندند ز من آدم ها...

سایه ای از سر دیوار گذشت...

غمی افزود مرا بر غم ها...

فکر تاریکی و این ویرانی ،،بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی....

نیست رنگی که بگوید با من:

" اندکی صبر سحر نزدیک است"

هردم این بانگ برآرم از دل:

""وای.....این شب چقدر تاریک است!...""

کم میارم

سکوت

 من سکوت خویش را گم کرده ام!

لاجرم در این هیاهو گم شدم...

من که خود افسانه می پرداختم،

عاقبت افسانه ی مردم شدم!

ای سکوت،ای مادر فریادها،

ساز جانم از تو پرآوازه بود،

تا در آغوش تو،راهی داشتم،

چون شراب کهنه،شعرم تازه بود...

در پناهت برگ و بار من شکفت

تو مرا بردی به شهر یادها...

من ندیدم خوش تر از جادوی تو

ای سکوت،ای مادر فریادها

گم شدم در این هیاهو،گم شدم...

تو کجایی تا بگیری داد من؟

گر سکوت خویش را می داشتم

زندگی پر بود از فریاد من...